خدایا دلم کمی محبت میخواهد, یک بوسه
تویی که از رگ گردن به من نزدیکتری, کمی فاصله بگیر اما بوسه ات را از من دریغ نکن

چهار شنبه 7 اسفند 1392 18:19 |- ترانه -|

وقتی مرا رها کردی همه گفتن عشق او تورا کور کرده

ومن انگاه بیاد حرف تو افتادم که به من گفته بودی

تو چشمانم را به روی زندگی باز کردی
پس همان بهتر که کور باشی که لیاقتت همین است

چهار شنبه 7 اسفند 1392 18:13 |- ترانه -|

 

ایا میدانید دکترها اعلام کردند اغوش یک داروی معجزه اسای واقعیست

که درد را تسکین میدهد واز استرس میکاهد وحتی افسردگی را درمان میکند
امیدوارم همیشه اغوشی گرم برایت گشوده باشد دوستم

چهار شنبه 7 اسفند 1392 18:0 |- ترانه -|

 

دلگیرم از تک تک ثانیه هایی که دیگر مرا به تو نمیرسانند
هی عقربه ها عجله نکنید, او دیگر باز نمیگردد...

چهار شنبه 7 اسفند 1392 17:57 |- ترانه -|

وابسته شدم به تو بی انکه بدانم وابستگی ها وام های کوتاه مدتی هستند با بهرهای سنگین

چهار شنبه 7 اسفند 1392 17:55 |- ترانه -|

همه اموخته اند که نباید وابسته شد, نه به کسی ونه به رابطه ای
و همه میدانیم که این لعنتی نشدنی ترین کاری بود که اموخته ایم

چهار شنبه 7 اسفند 1392 17:46 |- ترانه -|

دیشب به دختر خالم میگم مغز سرم میسوزه گفته زیاد مهم نیست معدته
آخه من موندم این مدرک پزشکیشو از کجا خواهد گرفت

 

سه شنبه 6 اسفند 1392 17:1 |- ترانه -|

چهار شنبه 30 بهمن 1392 19:23 |- ترانه -|

چهار شنبه 30 بهمن 1392 19:18 |- ترانه -|

کاش وقتی زندگی فرصت دهد

گاهی از پروانه ها یادی کنیم

کاش بخشی از زمان خویش را

وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش گاهی در مسیر زندگی

باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله های میان خویش را

با خطوط دوستی مبهم کنیم

کاش وقتی آرزویی میکنیم

از دل شفاف مان هم رد شود

مرغ آمین هم از آنجا بگذرد

حرف های قلبمان را بشنود

سه شنبه 29 بهمن 1392 16:30 |- ترانه -|

خطا از من است ، می دانم …

از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “

اما به دیگران هم دلسپرده ام

از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “

اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما رهایم نکن

بیش از همیشه دلتنگم

به اندازه ی تمام روزهای نبودنم …

خدایا ؛؛ رهایم نکن ….

سه شنبه 29 بهمن 1392 16:25 |- ترانه -|

ڪلید‌هایم از جیبم مے ‌افتند

ڪیف پولم را گم مے ‌ڪنم

گوشے ‌ام را جا مے ‌گذارم

و عجیب ڪه

{ تــــ ـــُـــ ـو } را

ڪه نیستے

مے ‌برم با خودم

در جیبم

در ڪیفم

در دلــ ـ ـ ـ ـ ـ ـم . . .

سه شنبه 29 بهمن 1392 16:11 |- ترانه -|

پنج شنبه 24 بهمن 1392 15:13 |- ترانه -|

کاش دنیا

 

یک بار هم که شده

 

بازیش را به ما می باخت

 

مگر چه لذتی دارد

 

این بردهای تکراری برایش؟

پنج شنبه 24 بهمن 1392 13:53 |- ترانه -|

ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯿــــــــــﺎ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯿﺸــــﻪ ﻣﻌﻤـــــــــﻮﻟﯽ ﺑــــﻮﺩ؛

ﯾﺎ ﺑﺎﯾـــــﺪ ﻧﺰﺩﯾــــﮏ ﺗﺮﯾــــﻦ ﮐﺴــــــﺖ ﺑﺎﺷــﻦ،

ﯾﺎ ﺍﺻـــــــﻼ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــــــﺖ ﻧﺒﺎﺷـــــﻦ ...

پنج شنبه 24 بهمن 1392 13:8 |- ترانه -|

دنبالـ کسے نیستمـ کهـ وقتے میگمـ میرمـ ؛

بگهـ : نرو !

کسے رو میخوامـ کهـ وقتے گفتمـ میرمـ ؛

بگهـ : صبر کنـ منمـ باهاتـ بیامـ ، تنهـ ـا نرو … !

چهار شنبه 23 بهمن 1392 19:35 |- ترانه -|

خیال من…

گنجشک کوچکیست که به حیاط نگاهت عادت دارد

به طمع دانه های محبتی که هر روز میپاشی

چهار شنبه 23 بهمن 1392 19:10 |- ترانه -|

 
 
چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...

اون لـَحــظه کـه میپـُرسـه خوبــے ؟

پـَنـج خـَط تـایپ میکـُنے ولــے بجـاے 
Enter "

هــَمـه روپـاکـــ میکـُنـے ومینـِویسـے خوبـَم ... تـوچــطورے ؟

 

 

سه شنبه 15 بهمن 1392 17:9 |- ترانه -|

رفتی...


دلم برایت تنگ شد...


حالا که آمدی...


دیگر در آن جا نمیشوی...!

یک شنبه 6 بهمن 1392 23:41 |- ترانه -|

برای خواندن داستان به ادامه ی مطلب بروید

.

.

.

.

 


ℭoη†iηuê
یک شنبه 6 بهمن 1392 23:25 |- ترانه -|

ﺳـﻼﻣﺘﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣـﻦ سفید بپــوشم...ﺗﻮ مشکی...!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣـَــﻦ لبـــاس عروس و تو کت و شلوار دامــــادی
ﺍﻭﻧـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑــــﻤﯿﺮﻩ ﻋﻤـــــــــــﺘﻪ ..
بی تربیت ...

***********

مامان خیس کردم......"
.
.
.
.
.
.
.
چیه ؟ شما برای نهار آبگوشت فرداتون نخود خیس نمیکنید؟!!
حتما خانه دار هم هستی :))))

**************

 

از 96 تا ماهی شما 55تا غرق شد چند تا ماهی دارید؟
.
.
.
بله؟؟مشغول جمع و منها بودی؟
تقصیر این مدرسه ها است که عمر شما را به فنا داده اند.
تا حالا کسی شنیده که ماهی غرق بشه؟
حتما الان دانشجو هم هستی!!

***********

تو تنها تک درخت منی
.
.
.
.
که هرشب خرم را به آن می بندم :)))

چهار شنبه 2 بهمن 1392 16:32 |- ترانه -|

مواظب خودت باش …

یک تار موی تو شاهرگ من است !

یک شنبه 29 دی 1392 13:6 |- ترانه -|

پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!

پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی داده‌ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستانش قدرتی داده‌ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.
به او احساسی داده‌ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد؛ حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد و از خطا های او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده‌ام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.
این اشک را منحصراً برای او خلق کرده‌ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند.

پنج شنبه 26 دی 1392 1:26 |- ترانه -|

پنج شنبه 26 دی 1392 1:16 |- ترانه -|

دیدن عكست تمام سهم من است

از " تـــو "

ان را هم جیره بندی كرده ام

تا مبادا

توقعش زیاد شود

دِل اســت دیـــگر ...

ممكن است فردا خودت را از من بخواهد ....

 

چهار شنبه 25 دی 1392 23:54 |- ترانه -|

بعضی ها رو باید از توی رویات بکشی بیرون و محکم بغلشون کنی

بعد آروم در گوشش بگی:

آخه تو چرا واقعی نیستی لا مصب...؟

چهار شنبه 25 دی 1392 23:27 |- ترانه -|

 

 

این روزها تلخ میگذرد

دستم میلرزد از توصیفش!

همین بس که:

نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی

مثل خودکشی است

با تیغ کُند....

چهار شنبه 25 دی 1392 23:23 |- ترانه -|

 

 

دنيايت را با دنيايم عوض ميكني؟

 

فقط چند ساعت....

 

ميخواهم بدانم آنكه تمام دنياي من است ......

 

در دنيايش چ سهمي دارم !!!!!!!!!!!!!!!
چهار شنبه 25 دی 1392 23:12 |- ترانه -|

چهار شنبه 25 دی 1392 22:49 |- ترانه -|

 

چه کار به حرف مردم دارم زندگی من همین است...

شب که میشود،

روی تختم دراز میکشم

عاشقانه ای مینویسم

خیره میشوم به عکست

و با خود فکر میکنم

مگر میشود تو را دوست نداشتن...! 


چهار شنبه 25 دی 1392 22:17 |- ترانه -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد